یه ابادانیه میخواست فرار کنه خارج ولی راهشو بلد نبود
رفت لب مرز دید بعضی ها میرن تو پوست گوسفند و از مرز عبور می کنن
خوشحال شدکه راهشو پیدا کرده.
رفت نزدیک مرز و رفت تو پوست یه گوسفند همینکه رسید به مرز پلیس دستگیرش کرد
وبه زندان انداخت.از پلیسه پرسید: این همه ادم رفتند تو پوست گوسفند واز مرز عبور کردند
چطور شد که شما فقط منو دیدی؟
پلیسه گفت : اخه عزیز من کدوم گوسفندیه که عینک دودی میزنه؟
یه روز از یه پایین شهری می پرسن "زن ذلیلی" یعنی چی؟
میگه: همونیه که بالا شهریها بهش میگن تفاهم
ملا نصرالدین خرش رو گم کرده بود و داشت خدا رو شکر میکرد
ازش میپرسن: ملا چرا داری اینقدر شکر میکنی؟
ملا میگه: خدارو صد هزار مرتبه شکر من سوار خر نبودم
وگرنه الان خودم هم با اون زبان بسته گم شده بودم
یه خانم و آقای قمی ازدواج می کنن اسم بچه شونا میذارن قم قمی
پرگاره مست میکنه، مستطیل میکشه !!
به لره میگن: با بید جمله بساز. میگه: در خانه ما یک بید بید! میگن: اون بید نیست بوده.
میگه: آهان باشه، در خانه ما یک بود بید!!!
لره داشته تو لسآنجلس قدم میزده، یهو داریوش رو میبینه، بدو بدو میره جلو،
میگه: سلام آقا داریوش! داریوش میگه: سلام هموطن!
لره کف میکنه، میگه: اووو ! عجب کیفیتی!
لره دوزاری سیاه پیادا میکنه، میره تلفن عمومی گوشی رو برمیداره
میگه: الو آفریقا !!!