سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت 5:6 عصر شنبه 88/6/7

یه ابادانیه میخواست فرار کنه خارج ولی راهشو بلد نبود

رفت لب مرز دید بعضی ها میرن تو پوست گوسفند و از مرز عبور می کنن

خوشحال شدکه راهشو پیدا کرده.

 

رفت نزدیک مرز و رفت تو پوست یه گوسفند همینکه رسید به مرز پلیس دستگیرش کرد

وبه زندان انداخت.از پلیسه پرسید: این همه ادم رفتند تو پوست گوسفند واز مرز عبور کردند

چطور شد که شما فقط منو دیدی؟

پلیسه گفت : اخه عزیز من  کدوم گوسفندیه که عینک دودی میزنه؟

 

یه روز از یه پایین شهری می پرسن "زن ذلیلی" یعنی چی؟

 میگه: همونیه که بالا شهریها بهش میگن تفاهم

 

ملا نصرالدین خرش رو گم کرده بود و داشت خدا رو شکر میکرد

ازش میپرسن: ملا چرا داری اینقدر شکر میکنی؟

ملا میگه: خدارو صد هزار مرتبه شکر من سوار خر نبودم

وگرنه الان خودم هم با اون زبان بسته گم شده بودم

 

یه خانم و آقای قمی ازدواج می کنن اسم بچه شونا میذارن قم قمی

 

پرگاره مست میکنه، مستطیل میکشه !! 


 
به لره میگن: با بید جمله بساز. میگه: در خانه ما یک بید بید! میگن: اون بید نیست بوده.

میگه: آهان باشه، در خانه ما یک بود بید!!!

 


لره داشته تو لس‌آنجلس قدم میزده، یهو داریوش رو میبینه، بدو بدو میره جلو،

میگه: سلام آقا داریوش! داریوش میگه: سلام هموطن!
 
لره کف میکنه، میگه: اووو ! عجب کیفیتی!

 
 
لره دوزاری سیاه پیادا میکنه، میره تلفن عمومی گوشی رو برمیداره

میگه: الو آفریقا !!!


¤ نویسنده: فردین

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
4
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
7503

:: درباره من ::


:: لینک به وبلاگ ::


:: آرشیو ::

شهریور 1388

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

فانوسهای خاموش
یادداشتها و برداشتها

:: لوگوی دوستان من::




:: خبرنامه وبلاگ ::